
تو نمیآیی اما هنوز باران میآید پس میتوان هنوز امید داشت به این زندگی!
توی قصه ی دیوانه و سنگ و چاه...ما همون سنگی بودیم که تو انداختی توی چاه و هیشکی نمیتونه دیگه درمون بیاره!












هیچ قانونی توی دنیا وجود نداره که بگه تو در مقابل دلِ تنگِ ما مسئولی!...میبینی؟!...من که میگم دنیا رو بد ساختن!ش












این خط هایی که روز به روز به پیشونی ما اضافه یا پررنگ تر میشن روتحویل نمیگرم...فقط ترسم از اینه که بیایی و خدایی نکرده فکر کنی چقدر برات اخم دارم!












تو نمیآیی اما هنوز
باران میآید
پس میتوان هنوز
امید داشت به این زندگی!